فمینیستهای مدرنی که درباره زیبایی نظریهپردازی کردهاند، برای تفکیک خود از نقدهای «کهنه» که درباره «نظام» زیبایی ارائه شده بود، بر انتخابهای غرورآمیز، درست و خلاقانه زنان تاکید دارند. من حاضر بودم این اصلاحیه را تحسین کنم به شرطی که بیشتر وقتها شبیه نسخه دانشگاهی حرفهایی نباشد که در بحثهای پیش پا افتاده تلویزیونی مرتبا تکرار میشود. به نظر من وقتی که نظریه فمینیستی ــ از جمله دیدگاه کتی دیویس ــ در توصیف جراحی زیبایی به گفتن این رضایت میدهد که «اول و مهمتر از همه … به مثابه در اختیار گرفتن زندگی در دست خود آدم است»، در واقع دچار چرخشی عجیب میشود. البته من با دیویس موافقم که جراحی زیبایی بهعنوان یک انتخاب فردی که با هدف خوشایندتر و زیستنیتر کردن زندگی در چارچوب محدودیتهای خاص فرهنگی انجام میشود، طبعا ممکن است دارای نوعی تجربه رهاییبخشی هم باشد اما آیا «اول و مهمتر از همه … به مثابه در اختیار گرفتن زندگی در دست خود آدم است؟»
من اما برخلاف دیویس جراحی زیبایی را در وهله اول، انتخابی بین خودگردانی یا خودفریبی نمیبینم. بلکه تمرکز من روی ارزشها و کنشهایی است که بهطور پیچیده و شدیدی نهادینه شدهاند و در داخل این ارزشها و کنشها، سطح بالایی از تغییرات فیزیکی هست که پیوسته بهعنوان پیشنیازی برای موفقیت در روابط عاشقانه معرفی میشود و کارفرماها هم اغلب خواستار آن هستند. این بدان معنا نیست که، همانطور که دیویس میگوید من نتوانم برای افراد، «عاملیت» قائل شوم. اما برخلاف بسیاری از نظریهپردازانی که خودشان را «پستمدرن» به شمار میآورند، واژه «عاملیت» هیچ جذابیتی برای من ندارد و قطعا فاقد آن بار انتقادی است که استفاده کنندگان از این واژه برای آن قائل هستند.
تا جایی که میدانم هیچ نظریهپرداز فمینیستی از جمله خود من، تاکنون این را که انسانها به طور مستمر در حال انتخاب هستند، رد نکرده است. در محدود بودن این انتخابها به قیدوبندها و فرصتهای مادی و فرهنگی هم کمتر کسی تردید خواهد داشت. به عنوان یک منتقد فرهنگی که تمایلات مارکسیستی/فوکویی دارد، من بیشتر به فهمیدن تنظیمات و جهتدهیهای محدودیتها و فرصتها علاقه دارم؛ دیگران بیشتر به توصیف این علاقهمند هستند که مردم چگونه در درون خود، خلاقیت و هدف و انتخاب را به کار میگیرند. من این پروژههای متفاوت را رقیب یا نافی یکدیگر نمیبینم. به اعتقاد من، آنها را باید لازم و ملزوم یکدیگر دانست و نه در ستیز یا رقابت.
در واقع جایی که پای قدرت انگارههای فرهنگی در میان باشد، من و دیویس اختلاف بسیار اندکی با هم داریم. ما انگارههای فرهنگی را مولفه مرکزی زندگی زنان و شکلدهنده معیارهای تربیتی نقص و عیب به شمار میآوریم که در چارچوب آن، زنان یاد میگیرند که بخشهای مختلف بدن خود را معیوب و ناپذیرفته بدانند. نه من و نه دیویس زنان را در این فرآیند، اسفنجی منفعل نمیبینیم بلکه، همانطور که در «باری که بر دوش نتوان کشید»1 گفتهام، آنها را در فرآیند ساختن معنای «کار روی بدن» دخیل میدانیم. هر دوی ما میدانیم که در انگیزشها و انتخابهای انسان، ابهامها، تناقضها، معانی و پیامدهای چندگانهای وجود دارد.
جایی که من و دیویس به نهایت اختلاف نظر میرسیم بر سر واژه جادویی «عاملیت» است. فکر نمیکنم این واژه، سوای وجه شعاری و هیجانبرانگیزش، در توضیح این که چگونه ما جایگزین انگارههای فرهنگی میشویم، چیزی برای گفتن داشته باشد. مهمتر از آن، من باور دارم که هیجانبرانگیزبودن اصطلاح «عاملیت»، باعث ایجاد ابهامی منحرفکننده میشود که حواس ما را از موسیقی که همواره در پسزمینه نواخته میشود، پرت میکند؛ یعنی فرهنگ مصرفی که دائما در آن زندگی میکنیم و مسوولیت آن را نادیده میگیرد. زیرا جراحی زیبایی چیزی بیش از یک انتخاب فردی است. جراحی زیبایی، صنعتی رو به رشد و یک رفتار فرهنگی است که به شکلی روزافزون در حال عادی شدن است. به این ترتیب، جراحی زیبایی با بالا بردن تدریجی معیارهایی که بر اساس آن، بدن و چهره زنان قابل قبول شناخته میشود، به یکی از عوامل رنج و عذاب آنها تبدیل شده است.
برای اینکه این نکته را روشنتر سازم، باید به اشتباهی که دیویس در بحث مرتکب میشود، نگاهی دقیقتر بیاندازم. دیویس از آثار جامعهشناس برجسته، دوروتی اسمیت بهره میبرد و میگوید تبلیغات، عکسهای مُد، راهنماهای آرایش، همگی نیازمند «دانشی تخصصی» و «فعالیتهای تفسیری پیچیده و ماهرانه توسط زنی» است که باید «طرحی را آماده کند و مجموعهای از محاسبات را در همان لحظه انجام دهد تا ببیند آیا دستورالعملها و فنونی که برای بهتر دیده شدن اندامش در دسترس اوست، واقعا خواهد توانست با توجه به ویژگیهای بدن او، کارساز شود یا نه».
تبلیغات و رهنمودهای زیبایی به زن نشان میدهد که عیبهای مختلف ظاهر خود را چگونه اصلاح کند: «کیسههای کریه زیر چشمهاتان را از بین ببرید»، «باسن شل و وارفتهتان را آهنین و سفت کنید»، «پستانهای محکم و سکسی برای اولینبار در زندگی شما!» اینها با فراهمکردن اهداف و راهبردها و برنامه عمل واقعی، زن را به عامل تعیین سرنوشت خود تبدیل میکند. دیویس از اسمیت نقل میکند که: «متن به زن دستور میدهد که پستانهایش بسیار کوچک یا بسیار بزرگ است؛ او راه درمان را مطالعه میکند؛ پستانهای کوچکش قابل درمان میشوند؛ او حالا صاحب هدف است در حالی که قبلا صاحب نقص بود». … به بیان دیگر به ما آموزش داده میشود تا خودمان را معیوب و ناقص ببینیم و باور کنیم که نیازمند درمان هستیم … همین آموزش است که به ما تحرک میدهد و ما را مسوول زندگی خودمان میکند!
با این منطق، اگر زنان از ظاهر خویش رضایت داشته باشند، باید [به خاطر همین رضایتشان] متاسف باشند. بدون داشتن عیبهایی که باید برطرف شوند، ما عرصه مهمی را برای نشاندادن عاملیت خلاقانهمان از دست میدهیم! گرچه به نظر نمیرسد که فرصت زیادی برای ظهور این عاملیت وجود داشته باشد. در عوض محلهای عیب و ایراد، زیاد شدهاند. مثلا عمل بزرگ کردن پستان را در نظر بگیرید که حالا بسیار رایج شده است، و همچنین نقش آن در ایجاد هنجارهای جدیدی که پستانهای کوچک و شل را معیوب میداند. میکرومستیا2 یک اصطلاح پزشکی است که در میان جراحان پلاسیک برای اشاره به پستانهای «بسیار کوچک» به کار میرود. چنین «اختلالهایی» البته کاملا زیباییشناسانه و «برساخته» اجتماع هستند.
کسانی که به این موضوع شک دارند، باید دهه ۱۹۲۰ را به یاد بیاورند؛ وقتی که زنان پستانهای خود را سفت میبستند تا پسرانهتر به نظر آیند. امروزه با کاشت پستان مصنوعی و با هنجاری که بین ستارههای سینما و مدلها رواج یافته، پسر نوجوانی که با دیدن تصاویر بدن زنان در فیلمها و تلویزیون و مجلهها بزرگ میشود و رشد میکند، وقتی دوستدخترش دراز میکشد و پستانهای او به جای اینکه مستقیم و رو به بالا بایستند، وامیروند و میافتند، ممکن است متعجب شود. (آیا بهزودی شاهد آن خواهیم بود که اصطلاحی پزشکی برای پستانهای «خیلی افتاده» به وجود آید؟) تعجبی ندارد که بزرگکردن پستانها یکی از رایجترین عملهای جراحی برای نوجوانان است. این دختران نوجوان، انسانهای سطحی و ظاهربینی نیستند که تا زمانی که شبیه الههها به نظر نیایند، راضی نشوند. وقتی که داشتن پستانهای بزرگ تبدیل به هنجار شد، تصمیم به داشتن پستانهای بزرگشده به کمک جراحی، عملا تبدیل به همان چیزی میشود که روانپزشکی به نام پیتر کرامر، آن را «انتخاب آزاد تحت فشار» میداند. ما میتوانیم تن به این جراحی ندهیم. کسی اسلحه پشت گردن ما نگذاشته است. اما آنهایی که این کار را نمیکنند ـــ مثلا کسانی که نمیتوانند از پس هزینههای جراحی بربیایند ـــ به طور روزافزونی از نظر حرفهای و شخصی، در موقعیتی نابرابر قرار میگیرند.
به مردان هم فرصتهای شگفتآوری برای «عاملیت» داده شده است؛ مجلات و محصولات زیادی به بهبود و «اصلاح» ظاهر مردان اختصاص یافته است… مردان زمانی از ضرورت داشتن ظاهری جوان معاف بودند؛ موهای جوگندمی و چین و چروکهای پوست، نشانههایی از تجربه و بلوغ و خردمندی بود و هنوز هم تا اندازهای است. اما در فرهنگ «فقط انجامش بده» که حالا جوانی و تناسب اندام را با انرژی و کمال (یعنی «چیزهای درست») یکسان میگیرد، کارمندان چهلساله هم تحت فشار زیادی هستند تا موهای خود را رنگ کنند، چربیها را دربیاورند3، و پوست صورت را هم بکشند تا با مردان و زنان جوانتری که تناسب ظاهر دارند، رقابت کنند. مردان در ۱۹۸۰ فقط ۱۰ درصد بیماران جراحی پلاستیک به شمار میرفتند. در ۱۹۹۴ این میزان به ۲۶ درصد رسید4 (هر چند در ۲۰۰۷ به ۱۳ درصد کاهش یافت). به محض این که جراحان پلاستیک، راههای ویژهای را برای جذب مردان (امروز عمل جراحی «بزرگتر کردن آلت تناسلی مردان» در صفحات ورزشی روزنامههای عمده، تبلیغ میشود) ابداع کنند و بتوانند تداعی خودشیفتگی زنانه را از عمل جراحی زیبایی بگیرند، بدون شک این آمار افزایش خواهد یافت.
به دلیل تلاشهای جراحان زیبایی که میگویند باید تا موقعی که پوست، حالت ارتجاعی را حفظ کرده دست به عملهای «پیشگیرانه» زد، این روزها تعداد روزافزونی از جوانان به جراحی پلاستیک روی می آورند. در زیر، تبلیغی را آوردهام که اخیرا در یک روزنامه محلی در شهر لگزینگتون در ایالت کنتاکی آمریکا دیدهام. این سناریو را در ذهن بیاورید: بین سی و پنج تا پنجاه ساله هستید. حس میکنید همه چیزتان کامل و مناسب است. اما چهره خود را که در آینه میبینید، پیام متفاوتی به شما میرسد. صورت پفکرده صبحگاهیتان تا آخر روز همینجور میماند. شما دارید یواشیواش شبیه والدینتان میشوید، والدینی که ظاهری پیر دارند. اگر ترجیح میدهید که رابطه هماهنگتری بین تصویری که از خود دارید و تصویر بیرونیتان برقرار شود، شاید بهتر باشد که قبل از اینکه کار از کار بگذرد به این دغدغهها بپردازید. شاید به نفعتان باشد که در سنین پایین، پوستتان را بکشید. هیچ معیار قاطعی درباره سن مناسب برای کشیدن پوست صورت وجود ندارد. برای آنهایی که اولویت بالایی به حفظ ظاهر جوانشان میدهند، هرگونه ناهماهنگی مشهود بین بدن و روح را باید زودتر برطرف کرد. چون اهداف جراحی زیبایی در سنین پایین، کمتر تهاجمی هستند، آسانتر میتوان به نتایجی که جلوه طبیعیتری دارند دست یافت. دلیلش این است: پوست و بافت جوانتر، حالت ارتجاعی و کشسانی بیشتری دارد و بنابراین میتوان با جراحی، پوستی صاف پیدا کرد.
چیزی که این تبلیغ پنهان میکند این است که برای «ناهماهنگی» بین روح و بدن که زنان ۳۵ تا ۴۰ ساله هم ممکن است تجربهاش کنند، تعریف و معیار قاطعی در کار نیست. اینها همه تا اندازه زیادی محصول وحشت فرهنگی ما از چین و چروکها است که البته جراحان زیبایی هم به آن دامن میزنند. چرا وجود چند چین و چروکهایی در کناره چشم را باید به عنوان «ناهماهنگی» با انرژی و سرزندگی «درون» خود تجربه کنیم، مگر اینکه آنها را بهعنوان نشانههای فرتوتی و پیری رمزگذاری کرده باشیم (شبیه پدر و مادرمان به نظر میرسیم، خدایا! چه عاقبت و آخرتی!)
اکثر جراحان پلاستیک هیچ مشکل اخلاقی با این ندارند که پیوسته، عملهای جراحی جدیدی را برای جمعیت رو به رشد مردم ترویج کنند. دکتر رندل هاورث در گفتگویی با مجله «وگ»5 میگوید «وظیفه من نیست که نقش حاکم فیلسوف6 را بازی کنم. من با زنانی که ظاهر خوبی دارند اما میخواهند ظاهری عالی داشته باشند هیچ مشکلی ندارم». … چیزی که هاورث به آن اشاره نمیکند (گذشته از این واقعیت که «عالی»، ایدهآلی عجیب برای بدن انسان به نظر میرسد) این است که درک ما از «عالی» (به خاطر انگارههای فرهنگی و توصیههای خود جراحان) پیوسته دارد بالاتر میرود. چشمهایی که عادت کردهاند هر انحرافی از «عالی» را «عیب» بینند، سراشیبی لغزنده «عالی» را بیش از پیش خطرناک و گمراهکننده کردهاند. … یکی از جراحهایی که صادقتر است میگوید «جراحی پلاستیک، بینایی شما را تیزتر میکند، شما وقتی کاری [جراحی زیبایی] را انجام میدهید، ناگهان هر پنج دقیقه یکبار به آینه یا به نقصهایی که شخص دیگری نمیتواند ببیندشان، نگاه میکنید».
قراردادن انتخابهای «شخصی» در زمینه اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی مانند این موارد، مسائل مشخصی را پیش روی فردی میگذارد که ذهنش درگیر مسئله است. […]در سالهایی نه چندان دور، والدینی که سیگار میکشیدند، هرگز به این فکر نمیکردند که این کار چه تاثیری روی فرزندشان خواهد گذاشت؛ این که ممکن است سیگارکشیدن را برای بچهها مشروع جلوه دهد و آن را به نشانهای برای بزرگ شدن تبدیل کند. نگاهی فرهنگی به بزرگکردن پستان، کشیدن پوست صورت، «تصفیه قومی» بینی یهودی و بینی سیاهپوستها با جراحی زیبایی و همینطور جراحی چشمهای آسیایی و غیره هم ممکن است والدین را متوجه کند که چه پیامی را دارند به بچههای خود میفرستند. این والدین ممکن است دیگر بهآسانی نتوانند بگویند که تصمیمشان صرفا «شخصی» یا «فردی» است و باید این مساله را در ذهن سبک و سنگین کنند. ما همگی هم فرهنگساز هستیم، هم مصرفکننده فرهنگ، و اگر میخواهیم خودمان را در زندگی «عامل» بدانیم و منظورمان چیزی فراتر از یک عنوان افتخاری باشد، باید در قبال این نقش نیز احساس مسوولیت کنیم.
آگاهانه و مسوولانه عملکردن یعنی فرهنگی را که در آن زندگی میکنیم بشناسیم، حتی اگر نیاز باشد که تصدیق کنیم که ما همیشه «همه چیز را تحت کنترل نداریم». اینکه ما همیشه قادر به کنترل همه چیز نیستیم به معنای «گیجی و منگی» نیست. در واقع، منگی واقعی آن خواهد بود که با این وهم زندگی کنیم که «همه چیز تحت اراده» ماست، صرفا به این دلیل که چند آگهی تبلیغاتی اینطور گفته است.
در فرهنگی که در آن زندگی میکنیم، انسانها بین دو حکم متناقض گیر کردهاند. از یک طرف، ایدئولوژی پیروزمند فردگرایی و باور قهرمانگرایانهای که ذهن انسان را برتر از همه چیز میداند، ما را تشویق میکند که «همین حالا انجامش بده» و میکوشد ما را متقاعد سازد که صرفنظر از جنس و نژاد و شرایط خود، میتوانیم هر کاری خواستیم، «همین حالا انجامش دهیم». این گمراهکننده است. ما مثل دوندههایی هستیم که نه روی زمینی صاف، بلکه روی زمینی که از بیعدالتیهای تاریخی ناهموار گشته، میدویم و برخی انسانها نمیتوانند بند کتانیهای نایکشان را سفت کنند و باسرعت تمام به خط پایان برسند – مگر اینکه سنگلاخها و مینهای پنهان در مسیر دویدن پاک شده باشند.
تعداد کمی از ما، اگر خیلی خیلی خوششانس باشیم (همهچیز بسته به اراده نیست، با وجود چیزی که تبلیغات به ما میگوید، هنوز شرایط خیلی مهم است) میتوانیم لحظه پیروزی را تجربه کنیم. اما این پیروزی اغلب پس از سالها مبارزه و اتکا به منابع بسیاری بهغیر از استعداد و همت و شهامت خودمان حاصل میشود. دوستان، اجتماع، جنبشهای اجتماعی، اصلاحات قانونی و سیاسی و همینطور خوششانسی، به ما کمک میکنند اما با این وجود خیلیها پیروز نمیشوند.
اما از سویی دیگر، درحالیکه مصرفگرایی ما را مجاب میکند که میتوانیم (و باید) «فقط انجامش دهیم»، پیوسته این پیام متناقض را هم صادر میکند که ما معیوب و ناقص و ناکافی هستیم. ماهیت تبلیغات و همدستی کاپیتالیسم مصرفگرا همین است، همین است که نمیگذارد انسان به آرامش برسد.
1. Unbearable Weight 2. Micromastia 3. Liposuction 4. Spindler, Amy. 1996. “It’s a Face-Lifted Tummy-Tucked Jungle out There.” New York Times, Sunday, June 9, 6–10 5. Vogue 6. philosopher king
زن نگار
Filed under: فمنیسیم، اجتماعی، اجتماعی و فرهنگی، زنان، سیاسی |
بیان دیدگاه