بیدارزنی: صبح اول وقت از هتلمان در حوالی میدان تقسیم بیرون زده بودیم. روی نقشه موزه معصومیت را نشان کرده بودیم و قصد داشتیم پیاده از کوچه پسکوچههای قشنگ شهر بگذریم تا به موزه برسیم. راه بسیار دراز بود و بسیار زیبا. از محلههای قدیمی گذشتیم و از پلههای رنگارنگ بالا و پایین رفتیم تا رسیدیم. در راه برگشت هم دلربایی کوچههای سنگفرششده و عتیقهفروشیهای اسرارآمیز و کافههای دنج مات و مبهوتمان کرده بود. همه جا به طرز غمانگیزی زیبا بود. روز از نیمه گذشته بود و حسابی خسته بودیم. در کافهای نشستیم و گلویی تازه کردیم. حوالی ساعت ۵ عصر به میدان شهر رسیدیم که ناگهان به هجوم هواداران زرد و قرمزپوش تیم فوتبال گالاتاسرای برخوردیم که بطری به دست به سمت ایستگاه مترو سرازیر بودند. دختران و پسران میرفتند تا بازی تیم محبوبشان را از نزدیک تماشا کنند. چشماندازی منحصر بهفرد از میدان تقسیم بود که شاید کمتر خارجیای دیده باشد، یکسره زرد و قرمز. نزدیک جمعی از پسرکان پرچم به دست شدیم تا ساعت بازی را بپرسیم. هفت.
ادامهٔ نوشته
Filed under: خشونت علیه زنان، سیاسی | Leave a comment »