در باره روز مادر و مواجههی انتقادی با آن
مصطفی غلام نژاد
چگونه میتوان مادر بودن را امر اجتماعی کرد: بر علیه مادرانگی
یک) امروز در ایام تقویمی حاکمیت، روز مادر نامگذاری شده است. دررسانههای دولتی، مردمِ همیشه در صحنه، از حاکمیت میخواهند این روز را برای مادرانشان (همسرانشان) گرامی بدارد و غالبِ مردان در این چند روز، به طرز مضحکی برای زنان و مادرانشان در تدارک تهیهی هدیه، رزرو میزهای رستوران، برگزاری کارناوالِدفاع از حرمت زن، برمیآیند.
این دقایق از تقویم حاکمیت، اساساً مجاری مشروعیتبخشِ نظام و از عناصر اصلیِ چیرگیِ هژمونیِ نظام نابرابری است. در این دقایق، حاکمیت از جنس مردم میشود و مردم خلقوخوی حاکم را به خود میگیرند. ماشین سرکوب به کنار میرود و ماشین ایدئولوژیکی دولت در میانهی کارزارِ کسب هژمونی، مشروعیتِ نظام سلطهیِ نابرابریها را در همهی ساحتها بازتولید میکند. در چنین زمانهایی، گفتار و عمل سیاسی که نقد بنیادین هر آنچه که هست را غایت کنش خود قرار داده و سراپا فیگورِنفیکنندهیِ مناسبات موجود را به خود گرفته با انسدادی مواجه است؛ هم میباید همزمانکه با حاکمیت میستیزد به نظام ارزشگذاری مردم نیز یورش ببرد.
معمولاً دولت جهت تأمین مشروعیت خود، از خلال بازنمایی منافع گروه یا طبقهای خاص به مثابه کل اجتماع، از چارچوبهای معنادهیِ مندرج در فرهنگ و تاریخ آن سرزمین بهره میبرد.چنین چارچوب های معناسازی در مقام ایدئولوژی، منابع مشروعیتبخشی است که به طورآشکار یا ضمنی از سوی دولت چه در مواقع بحران و چه در مواقع تثبیت، بهعنوان «ارزشغایی» مورد بازتولید و حتی بازسازی واقع شده است. بیجهت نیست که دولت در هر نزاع فرهنگی و اجتماعی، همیشه در طرفی و سر موضع بوده است. نهادمندسازی تضاد طبقاتی، مشروعسازیِ روابط سلطه بهواسطهی طبیعیسازی مناسبات موجود و مفاهیمی از این دست در خارج ازچارچوب دولت تولید شده و دولت به مثابه یک روشنفکر ارگانیک با دستیازی به آنهامنابع کسب هژمونی خود را فراهم میآورد. کارناوال عاشورا، قوانین مهار روزهخواران،نصب بنرها و سخنرانیها برای گرامیداشت روز کارگر، اقدامات نظامی در قبالِ پوشش زنان و این بار تبلیغات روز مادر، آنهم در صحنهی عمومی حیات اجتماعی، نمونههایی است از دخالتگری دولت در پیشبرد سازوبرگهای مشروعیتبخش خود در کارزارِ پیکارهژمونیک.
این تناقضآمیزبه نظر میآید که در چنین روزهایی که اساساً میباید زن نه بهعنوان موضوع، که خودعاملیت آن باشد، مرکز توجه قرار میگیرد و بدینسان سخنگو بودن آن، به مدد گرامیداشته شدن و به میانجی هدیه دادن، از او سلب میشود. نظام مبادله و کالاییسازیِ روابط اجتماعی، به صرافت میافتد که به بدرقهی این روز برود و سیستم تولید کالا را راه میاندازد. مادر بودن، زن بودن، که دلالت به تجربههای زیستهی مشخص دارد از سوی دارندگانشان همچون کالایی به فروش گذاشته میشود و بسا تجربههایی بیآنکه ارزش مبادله داشته باشند، قیمت پیدا میکنند و از طریق نظام مبادلهی کالایی ارزش گزاری میشوند.
وقتی مردان،مادر بودن (همسر بودن) را از خلال گرامیداشت آن، در روزی در فضای عمومی پاس میدارند، همزمان با حاکمیت، به طورضمنی این موضع را میپذیرند که صفات و تجربههای مادر بودن به مادر تعلق ندارد بلکه به نوعی، در چیزی که آفریده و پرورانده یعنی پسر، یا برای کسی که عشوه و نازکرده یعنی شوهر، جای گرفته است. این حیلهای است که سیستم با فعالیتهای منظم خود همچون دایر کردن بازار خرید هدیه برای مادران، زخم های موجود بر پیکر و زیستِ مادر را از انظار پنهان میکند و گیرنده یعنی مادر را تبدیل به شی میگرداند. گرامیداشتن زنان، آنان را در موضعِ هميشهقربانيِ، تثبیت کرده و اجازهی تسخیرِ مکانها و فضاها را از آنها میگیرد.
دو) علیرغم اینکه مادر بودن دلالتهای محدود به حوزهی خصوصی وخانوادگی را دارد، در چنین روزهایی در صحنهی عمومیِ حیات اجتماعی گرامی داشته میشود. این خود تناقضی را در بر دارد که ایستادن بر روی این تناقض و عزیمت از آن، از سویی همین وضعیت مضحک را موجب میشود و از سوی دیگر میتواند متضمن کنشهایاجتماعیِ برهمزننده شود. پرسش این است که چگونه؟ چگونه میتوان روز (هایی) به مانند روز مادر را که دایر در تقویم مناسبات اجتماعی حاکم است را از چنگ حاکمیت ربود و به چیزی سراپا برهمزننده و ابزاری برای ستیز ساخت؟
آیا مادربودن میتواند فراتر از نهاد خانواده رود و با فراروی و البته مواجههی انتقادی باسویههای ارتجاعی خود، واجد دلالتهای اجتماعی شود که برای رهایی جامعه از سیستم بازتوزیع نابرابریها و تکثیر سلطه میسر باشد؛ به عبارتی:
چگونه میتوان مادر بودن را در کنش اجتماعی باز تعریف کرد؟
این پرسش که زنان بنا بر داشتنِ ویژگیهایِ زیستشناختیِ متفاوت نسبت به مردان، که سببسازِ وقوعِ تجربههایِ متفاوت برایشان میشود، آیا این شرایطِ متفاوتِ امکانِ تجربه، میتواندارزشگذاریهایِ متفاوتی را در کارزارِ حیاتِ اجتماعی ترسیم کند؟ و اینکه آیا زنان بهواسطهیِ داشتنِ فیزیولوژیِ زنانه دارایِ دیدگاهها و معرفتِ متفاوتی نسبت به مردان هستند و این تفاوتها میتواند ارزشگذارانه شود؟
سه) این درست است که حوزههایِ جنسیت سیّالگون است و تفاوتهایِ بدنی اغلب بهعنوانِ توجیهی برای صُلب و دگماتیککردنِ تمایزاتِ جنسیتی در حوزههایِ فرهنگی استفاده شده است؛ امّا بااینحال تأکید بر رویِ تفاوتِ تجربههایِ بدنی بهجای تفاوتهایِ بدنی میتواند ارزشگذاریِ متفاوتی را به ارمغان بیاورد و از سوی دیگر شناخت، بینش و مواجههیِ انسانها با واقعیتها و محیطِ پیرامونشان از رهگذرِعملکردهایِ بدن و جایگاهِ بدنشان عزیمت داده شود. اینکه زن بهعنوانِ جنسِ دوم در نظر گرفته میشود در اینجا مطرح نیست بلکه تفاوتهایِ جنس در ساختِ تجربههایِ زیسته نقشِ بهسزایی دارد. اهمّیتِ این جایگزینی در این است که در این جایگزینیِ تجربههایِ بدنی به جایِ تفاوتهایِ بدنی، گسترهیِ معنایی و کنشگری از قلمروِ محدودِ زیستشناسی فراتر رفته و باقلمروزداییِ همین قلمرو، محیطِ اجتماعِ پیرامونِ بدن نیز در این گستره بهعنوانِ عناصرِ قوامدهندهیِ تجربه لحاظ میشود.
منظور ازبدنِ زنانه دلالت به تجربههایی است که موجودِ زن با تنِ خود در ارتباط با محیط انجام میدهد. ازاینرو بدن بهمثابهیِ یک تنِ کنشگر و کنشپذیر است در ارتباط با محیط. تفاوتهایِ بدنی میتواند تجربههایِ متفاوت را سبب شود؛ تجربههایی که حاملِ آگاهی و بینشهایی گردد که ارزشگذاریِ متفاوتی را بار خواهد آورد. از اینروصحبت از تجربههایِ زیسته با بدنِ زنانه دلالت به تجربههایی است که بر بدنِ زنانه در قلمروِ اجتماعیِ مردبنیاد اعمال میشود و واکنشهایِ آن نیز بهعنوانِ تجربههایِ جدید سنجیده میشود.
تجربههایِ زیسته یک مفهومِ پارادوکسیکال است: به یک معنا فرد را به فهمِ تجربههایِ خود وامیدارد و از سویِ دیگر تجربههایِ خود را بهمثابهیِ عنصری از بافتِ اجتماعیِ کلیتر درنظر میگیرد. موقعیتِ متناقضنمایی که با توسّل به فرد به اجتماع میرسد و بهواسطهیِ اجتماع، خود را بازمییابد.
در چنین روزهایی به مانند روز مادر، اگر بتوان موضعی را پیریزی کرد که خود را بر پایهیِ سخنگوبودن از تجربههایِ خود و بهفهمدرآوردنِ تجربههای زیستهیِ خود بیاغازد ـ نه اینکه زن صرفاً موضوعِ سخن شود، همانگونه که در این روز میشود ـ میتواند چشماندازهایِ بس متفاوت را در پیش داشته باشد و دست به انتخابهایِ متفاوتی بزند.
چهار) با این مقدمه، جنبشِ مادرانِ میدانِ دومایو در آرژانتینرا در نظر بگیرید. در این جنبش مادرانی که فرزندانشان از سالِ ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳ در زمانِ دیکتاتوریِ نظامیِ خورخه رافائل ویدلا به دستِ گروهی معروف به اتّحاد ضدِّکمونیستی آرژانتین ربوده میشدند ـ و این دوران به دورانِ ناپدیدسازیِ کودکانِ خانوادههایِ چپگرا معروف شده است ـ اقدام به شکلدادنِ جنبشی اجتماعی کردند که جنبش مادرانِ میدان دومایو نام گرفت. این مادران عکسِ فرزندان ربودهشدهیِ خود رادر دست میگرفتند و دور میدانِ دومایو میچرخیدند و بدینشکل تجربهیِ مادربودن را امر اجتماعی کردند. این جنبش پا گرفت و به اقصی نقاطِ دنیا سرایت کرد و حتّی زنانی که فرزندانشان ربوده نشده بودند نیز در این جنبش شرکت کردند زیرا آنان تجربهیِ مادربودن را داشتند و میتوانستند رنجِ از دستدادنِ فرزند را تصوّر کنند. این جنبش گسترش پیدا کرد و در جاهایِ مختلفی از جهان به نام جنبشِ مادرانِ مارکسیست شناخته شد. آنها بیآنکه خود در جریان باشند در حالِ استقرار یکی از مستحکمترین ستونهای مردمی برای مقابله با دیکتاتوری آرژانتین بودند. در 22 آگوست سالِ 1979آنها تصمیم میگیرند تا گروهشان را بهصورت رسمی سازماندهی کنند و تشکیلاتی رسمی را بنیان بنهند. این تشکیلات دیگر صرفاً مطالبات چهارده مادر را پی نمیگرفت،بلکه در پی احقاق حقوق انبوهی از خانوادههای داغدار و طیفهای گستردهای ازمردم بود. این واژه یعنی مادر بودن برای مادران دیگر صرفاً یک واژه نبود، بلکه بیدرنگ همهی رنجها، آرزوها، و مطالبات آنها را در خود میگنجاند
پنج) پاگیریِ گفتمانهایی ازایندست که برای نمونه تجربهیِ ستمکشیدنهایِ جنسی را مدّنظر قرار میدهند، به زن این فرصت را میدهد که به جایِ اینکه خودِ زن در مرکزِ توجّه قرار گیرند، زن بودن اهمّیت پیدا کند؛ و مهمتر از آن در مقام یک زن سخن بگوید، تصویر مرد را نقاشی کند و سوژههایِ کلان را برگزیند و رو در روی مرد بایستد و گفتمانی را پیریزی کند که بر اساسِ جایگاهِ زنان در درونِ گفتمان شکل میگیرد نه با موضوعقراردادنِ زنان.
در چنین گفتمانی که زنان سخنگویان آناند و تجربههایِ آنها در مقامِ زنبودن نقطهیِ عزیمتِ کار شده است، این پرسش اهمّیت مییابد که مردان و کسانی که فاقدِ چنین تجربههایی هستندچگونه میتوانند نقشی را در این جنبش ایفا کنند؟ آیا به غیر از این است که باید درحیاتِ اجتماعیشان تجربهیِ زنبودن را داشته باشند؟ شاید بتوان گفت تجربهیِ زنبودن برایِ مردان، خود یک کنشِ ساختارشکنانه و انقلابی است. دفاع از هویتهایِ نوپایِ جدید به مانندِ دِگرباشان و دِگرجنسگونههای کوییر، خود مقابله با ارزشهایِ بنیادینِ یک جامعهیِ مردسالار است
برگرفته از فیسبوک نویسنده/ در تاریخ پنجشنبه, می 2, 2013
Filed under: مادر، مصطفی غلام نژاد |
بیان دیدگاه