تن/ زن

تن/ زن
میترا یوسفی
روزی که زن شدم را اینجا بشنوید
آرام از پشت سرم می آمد، قدم هایم را کند کردم ؛ برگشتم،نگاهش کردم؛ دست و پایش را گم‌کرده بود؛ خم شد بند کفش‌هایش را ببندد..ترس دوید در پاهای من…آسفالت کف خیابان چسبناک بود ؛ قیر و خورشید پاهایم را می نوشیدند؛دست ش را گذاشت پشت ام؛ با قدم‌های بلندش که قیری نبودند… نفس م حبس شده بود در قفسه سینه ای سنگین و سرگردان؛ نگاهش کردم با خشم درمانده ای؛ با التماس و پیروز توامان نگاهم کرد؛ .. ظهر تابستان بود؛ در سکوتی کشدار دست هاش را از تن م جدا کردم؛روسری ام را جلو کشیدم و گم شدم؛ ادامهٔ نوشته

کوچه های کابوس

میترا یوسفی
ساعت حوالی دو شب است… در خانه را باز می کنم .. همسایه ی مریض احوال ام مست در راهرو تلو تلو می خورد…و گریه می کند…قدمهایم را تند می کنم که مواجه نشویم…قلب ام تند می تپد .. در اتاقم را با عجله باز می کنم و می دوم داخل اتاق … در را می بندم و تکیه می دهم به در…صدای قدم های کسی می آید از راهرو که دور می شود… ادامهٔ نوشته