سیمین بهبهانی فردا به بهشت زهرا می رود/ به وصیت بانوی غزل عمل نشد
پیکر سیمین بهبهانی صبح فردا جمعه از مقابل تالار وحدت به سمت بهشت زهرا(س) تهران تشییع میشود.
ادامهٔ نوشته
Filed under: اجتماعی و فرهنگی، زنان، سیاسی | Leave a comment »
سیمین بهبهانی فردا به بهشت زهرا می رود/ به وصیت بانوی غزل عمل نشد
پیکر سیمین بهبهانی صبح فردا جمعه از مقابل تالار وحدت به سمت بهشت زهرا(س) تهران تشییع میشود.
ادامهٔ نوشته
Filed under: اجتماعی و فرهنگی، زنان، سیاسی | Leave a comment »
در بستر خشونت و وحشی گری، در سرزمین آتش و خون و جنگ، در میان شعله های خشم جهل و دین، در دشت آسمان مه گرفته دلتنگی ها از سرهای بریده و جان دادن و آرزوها و رویاهای نهفته در سینه، زنان و دخترانی برای برابری و انسانیت می جنگند. زنان کوبانی نامی که این روزها بر سرزبان ها افتاده و دیدگاه های مختلفی را در مخالفت یا موافقت در مسلح شدن زنان برانگیخته است.
ادامهٔ نوشته
Filed under: زنان، سیاسی | Leave a comment »
برای گرامیداشت قامت قلمِ بلند، پرتو شب ستیز، دلِ بزرگِ مهربان و نگاهِ نوعدوستانه ی بانو سیمین بهبهانی، که او نیز همچون دردمندان بسیاری شکسته تن و بیمار، در عصر پاسدارانِ زور و حماقت، سرآخر و ناگزیر ما را با دلی رنجور و روانی سخت زخمی » تنها گذاشت، و همراه مرگ» رفت؛ و اینک آشکارا جولانگاه نبردِ شریف عاطفه مندی بر علیه » آدمخواری » دریغ و دردا که دوباره یک سپردار بزرگ مردمی را ار دست داد و باخت.
Filed under: اجتماعی و فرهنگی، زنان | Leave a comment »
بازکن به زندانم
سیمین بهبهانی(1306-1393) شاعر و نویسنده ی نامدار، عضو کانون نویسندگان ایران، از بنیادگذاران کانون در دوره ی سوم، عضوهیئت دبیران کانون در سه نوبت از این دوره و فعال اجتماعیِ حقوق زنان درگذشت. سیمین را به راستی می توان شاعرِ شاعران و مادر کرامت و کلمه نامید، راه بلدی بزرگ در ظلماتی که بیم لغزش در تاریکیِ پیچ پیچ آن دغدغه ی همه ی جان های پاکی بوده وهست که نمی خواهند بر یوغ ظلمت و تباهی گردن گذارند. با این همه، دریغا که سیمین ما را چشم به راه سپیده
ادامهٔ نوشته
Filed under: اجتماعی و فرهنگی، زنان، سیاسی | Leave a comment »
سالهای بد بود. سالهای بعد از اعدامهای روی پشت بام و محکمههای بیعدالتی بهنام عدالت و قسط اسلامی. دلم از ویرانیها گرفته بود. در خانه تنها بودم. توی آشپزخانه یک میز کوچک بود و من بودم و کاغذ و قلم در دستم و هزار غم در دلم. نشستم. شعر در جانم میجوشید. ویرانیها را میدیدم و در فکر آن بودم که چه میتوان کرد؟ وطن درهم شکسته و ویران بود.
برخاستم. یک فنجان چای ریختم و به آرزوهای لگدمالشده اندیشیدم. کسی را نداشتم که با او درد دل کنم. دو سه شب پیش سیمین را دیده بودم. سیمین دانشور ویرانتر از خودم و سرگردانتر از من. هنوز «جزیرۀ سرگردانی» را ننوشته بود. با من که حرف میزد انگار ایستاده است و از ته قلب من فریاد میکند.
ادامهٔ نوشته
Filed under: اجتماعی و فرهنگی، زنان، سیاسی | Leave a comment »