خشونت بس: گاهی یک جرقه… یک چیز حتی بی ربط باعث میٰشود که خاطرهها، خاطرههای دور جان بگیرند جلوی چشم. چند وقت پیش دیدن یک فیلم باعث شد خاطره رباب خانم برایم زنده شود. خاطره این زن مال کودکیام است اما مگر میشود فراموشش کنم …
رباب خانم زنی روستایی بود که برای کار در خانه ها به شهر میآمد و کوچه کوچههای یکی از محلههای بالای شهر را در مینوردید و در خانهها را برای کار میزد. اول از جارو و نظافت حیاط شروع میکرد و بعد که کم کم تمیزیِ کارش را میدیدند، نظافت داخل خانه را هم به او میسپردند. اما صاحبان آن خانههای زیبا رباب خانم را خیلی دوست نداشتند و ترجیح میدادند که افراد دیگری کارهای خانهاشان را انجام بدهند. با این حال، کسی که همیشه در دسترس بود و مزد کمی هم میگرفت و همه کارهای سخت را هم بدون غر و با همان دستمزد کم انجام میداد همین رباب خانم بود.
رباب خانم داستانی داشت که دیگران به خاطر آن داستان تلخ او را دوست نداشتند و خیلی به او نزدیک نمی شدند. به همین خاطر، موقعیت این زن هیچ گاه از حد یک خدمتکار سطح پایین خانگی با دستمزد بسیار کم فراتر نرفت. تجاوز؛ قصه تلخی بود که از ۱۲ سالگی این زن فقیر روستایی را همراهی میکرد. داستان اینگونه نقل میشد که گویا وقتی او ۱۲ ساله بود، یک بار همراه با خانوادهاش برای کاری به شهر آمده بودند و مهمان یکی از اقوامشان بودند. پسر صاحب خانه در یک موقعیت مناسب به دختربچه تجاوز کرده و بعد، از ترسش فرار کرده و از شهر بیرون رفته بود. چند ساعت بعد پدر و مادر و بستگان فهمیده بودند که چه بلایی سر رباب آمده. چون شهر کوچک بوده، کم کم خیلیها این داستان را شنیدند و برای هم نقل کردند. به تبع آن در روستای محل سکونت رباب هم، همه اهالی فهمیدند که به این بچه تجاوز شده و شوربختی این دختربچه از همینجا شروع شده بود. نگاههای سنگین و پر از تحقیر اهالی روستا روی خانواده رباب باعث شد پدر او که کارش رعیتی روی زمینهای مردم بود، از دنیا برود.
بعد از مرگ پدر، خواهران کوچکتر رباب همگی ازدواج کردند اما کسی به خواستگاری او که دامنش لکهدار شده بود و باکره نبود، نمیآمد! رباب مجبور به یک ازدواج اجباری شد. او به عقد پیرمردی بیوه درآمد که بچههایش برای اینکه کسی باشد که پدرشان را تروخشک کند رباب را برای پدرشان به همسری گرفتند. بعد از مرگ پیرمرد، رباب باز تنها و بیکس و بدون پول به روستای محل زندگیاش بازگشت که اینبار حتی دیگر خانهای هم نبود که در آن زندگی کند.
رباب خانم کم کم به کار خدمتکاری در خانههای بالای شهر مشغول شد. چیزی که زندگی این زن را بیشتر تراژیک میکرد، نبود همدلی کسانی بود که رباب به آنها خدمت میکرد. گویی این رباب بود که به کسی تعدی و تجاوز کرده بود و حالا باید مجازات میشد. مثلا یادم هست آن موقع ها که رباب خانم برای کار به خانه ها سر میزد یکی از زنان همسایه به تازگی زایمان کرده بود و بسیار ضعیف و بیمار شده بود، قصد داشت که رباب پرستار بچهاش باشد اما بقیه همسایهها به شدت او را از این کار پرهیز دادند که بچه را به زنی که دامنش لکه دار شده نباید سپرد. یا مثلا همیشه نگران بودند از اینکه مبادا رباب خانم وقتی که در خانه مشغول کار و نظافت هست با پسرجوانی یا شوهری تنها بماند. از نظر آنها او زنی بود که دامنش لکهدار شده و حیثیتش رفته بود و اگر با مردی تنها میماند ممکن بود این وسط اتفاق بدی بیافتد.
حالا وقتی به رنجی که این زن کشیده فکر میکنم، نمی توانم جلوی اشکهایم را بگیرم. هیچ کس نخواست به او کمک کند. هیچ کس نخواست داستان او را بشنود. سختترین کارها را میکرد. سنگینترین بارها را جابجا میکرد در عروسی و عزاهای اهل محل شریک بود و کمک میکرد اما در سکوت… علاوه بر مزدی که میگرفت به او کمک هم میشد مثلا به او خوراکی میدادند وقتی مریض میشد پول دوا و درمانش تامین میشد اما حالا که فکر می کنم می بینم تمام این کمک ها مرهمی بود برای تسکین عذاب وجدان کسانی که او را به کار میگرفتند. او بیشتر از آنکه به پول و خوراکی نیاز داشته باشد، نیاز به این داشت که برای کسی از غصه ها و آرزوهایش بگوید. از آن روز تلخ در خانه اقوامشان حرف بزند، کسی کمکش کند برای آنکه حقش را بگیرد. کسی نوازشش کند و اشکهایش را پاک کند…
چندی پیش فیلمی دیدم با نام «متهم» که مرا به یاد رباب خانم انداخت. این فیلم آمریکایی در سال ۱۹۸۸ با بازی جودی فاستر و به کارگردانی جاناتان کاپلان ساخته شده است. جودی فاستر برای ایفای نقش سارا توبیاس در این فیلم برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد. داستان فیلم در مورد تجاوز است. سارا زنی است که در یک بار مورد تجاوز گروهی قرار میگیرد، در حالی که عدهای دیگر که شاهد این صحنه بودند، متجاوزین را تشویق میکردند و هورا میکشیدند. داستان فیلم بر تلاشهای سارا برای محکوم کردن متجاوزین و تشویقکنندگان آنان استوار است و از سوی دیگر فیلم، چهره جامعه بیرحمی را نشان میدهد که به جای همدلی و کمک به قربانیِ تجاوز، انگشت اتهام را به سوی او دراز میکند. سارا خانواده نرمالی ندارد. در کودکی پدرش او و مادرش را ترک کرده است، دوست پسرش معتاد است و تعلقی به سارا ندارد و نمی تواند عمق رنجی که سارا می برد را درک کند. سارا یک موقعیت شغلی سطح پایین دارد و مشخص است که تحصیلات چندانی ندارد. همچنین او سیگار می کشد و مشروب مصرف میکند و چهره اجتماعی موجه و سطح بالایی ندارد. همان شب همه متهمین دستگیر می شوند. ولی وکلای آنها اعلام میکنند اصلا تجاوزی در کار نبوده و قربانی خودش با اشتیاق به این کار تن داده و در حقیقت خودش خواسته یک نمایش سکس اجرا کند. دلیلشان هم چیزی نیست جز وضع لباس پوشیدن سارا، مشروب خوردن در بار، تنها بودن با یک تعداد مرد. در ابتدای کار وکلای متهمان موفق می شوند آنان را با قید وثیقه ۱۰ هزار دلاری از زندان آزاد کنند همچنین موفق می شوند جرم را به تجاوز درجه ۲ تقلیل دهند. سارا به شدت از این حکم ناراحت میشود و با کمک وکیلش (کاترین مورفی) تصمیم میگیرند علاوه بر متجاوزین، مردان تشویقکننده را هم به دادگاه بکشانند و به اتهام تجاوز مجازات کنند. فیلم به خوبی الگوی مقصر دانستن قربانی را که وکلای متهمین به آن چنگ میزنند، نشان میدهد. سارا با همراهی و کمک وکیلش داستانش را در دادگاه میگوید و هیات منصفه این داستان را باور می کنند. وکیل او نیز ابایی از این ندارد که خود را وارد پروندهای کند که به قول وکلای رقیب دو سر باخت است. او حاضر میشود وکالت دختری را بر عهده بگیرد که مورد تجاوز واقع شده اما از نظر اجتماع دختر سر به راهی نیست. در نهایت سارا و وکیلش موفق میشوند و اتهام تجاوز اثبات میشود.
دوباره یاد رباب خانم میافتم. بر خلاف سارا او هرگز داستانش را برای کسی تعریف نکرد. و اصلا کسی نخواست که داستانش را بشنود. خود رباب خانم هم گویی خودش را مقصر میدانست. همیشه سربه زیر و قوز کرده راه میرفت. هیچ وقت به هیچ چیزی اعتراض نمیکرد ترس و شرم در چشمانش موج میزد. از سرنوشت متجاوز به رباب اطلاعی ندارم ولی احتمالا بعد از چند روز برگشته به خانه، بعدها ازدواج کرده بچهدار شده نوهدار شده و هیچ کس او را به خاطر کارش مجازات نکرده؛ اما کسی که تاوان سنگینی تا پایان عمر داده قربانی تجاوز بوده. این قصه تلخ فقط مختص رباب خانم نیست. اکثریت زنهایی که در ایران مورد سوءاستفاده جنسی و تعرض واقع میشوند از ترس آبرو، یا قضاوتهای زشت و ناپسند جامعه؛ جامعهای که نه تنها با قربانیان این خشونتِ وحشیانه همدلی نمیکند، بلکه آنان را در جایگاه متهم مینشاند، حتی از گزارش دادن به پلیس نیز خودداری میکنند. اگر گزارش هم به پلیس بدهند آنقدر پروسه رسیدگی سخت و تحقیرآمیز است که جز تالم بیشتر روحی و روانی برای قربانی چیز دیگری به همراه ندارد.
این بار که به شهرم برگردم میروم دنبال رباب خانم، پیدایش میکنم و دستانش را میگیرم و به چشمانش که حتما به رنگ آبی درآمده نگاه میکنم و از او خواهش میکنم که ما را ببخشد… کاش زنده باشد…
Filed under: آسیب های اجتماعی، خبر، خشونت علیه زنان، زنان |
بیان دیدگاه